شب های شیشه ای...

سلام........خوبید؟

منم خوبم بچه ها مرسی ولی......................

ترو خدا کمکم کنید خیلی میترسم.......................

به دوس پسرم قول دادم شنبه بهش لب  بدم و بعدش چیزای دیگه................... واقعا میترسم نمیدونم باید چیکا کنم...... خیلی میترسم..........

راستشو بخواید خودم دلم نمیخواست ولی یلحظه به نتیجش فکر نکردم و قبول کردم و بهش قول دادم.........حالا اگه بهش بگم نظرم عوض شده ناراحت میشه و منم

خب..............

دلم نمیخواد ناراحتش کنم...........

مجبورم اینکارو بکنم...........

بچه ها دعا کنید برام که کاش اون چیزی که فکر میکنم اتفاق نیفته و منو بعد اینکه حالشو کرد ول نکنه...........

ترو خدا دعا کنید برام مرسی...............

حالا یه سری عکس گذاشتم ببینید نظر هم بدید که من چیکا کنم.............مرسی

فعلا بای...

 

 

 

 

خوشحال شدم که تا اینجا عکسارو دیدید خواهشا نظر هم بدید و مطالب بالای عکسارو هم بخونید و خواهشا با نظراتون کمکم کنید مرسی....

 

نوشته شده در جمعه 22 مهر 1390برچسب:,ساعت 13:45 توسط مهسا| |

............Emo Love

دوس داری نباشه؛فهمیدی خودش نیس؛فهمیدی عوض شده؛فهمیدی اونی نیس که اولش بوده؛

همینکارو بکن.....

یا خودت....

یا اونو.....

یا زندگی خودت....

یا زندگی اونو....

آتیش بزن.

اینجوری راحت تری چون وقتی دلت میگیره خاکستراشو فوت میکنی و دوباره وقتی دلت براش تنگ میشه

دونه دونه از اونارو دور هم جمع میکنی و میکنیش شبیه قلب و بازهم اگه دلت تنگ شد فوتش میکنی و.......

ولی تو هر دفعه که فوتش میکنی یه ذره از اون خاطراتش میره.....

بهتر....

دیگه نمیخواد فوتش کنی....

همون اول رهاش کن تا با باد بره و باد باهاش بازی کنه.....

مثه اون که با تو بازی کرد.....

نه؟!

نوشته شده در پنج شنبه 21 مهر 1390برچسب:,ساعت 16:22 توسط مهسا| |


Power By: LoxBlog.Com